رادیو یک صفحه ای

رادیو یک صفحه ای
0
میانگین پخش
0
تعداد پخش
0
دنبال کننده
  • 2

  • 22 ساعت پیش
مدیران مدرسه روز اول مهر دانش‌آموزان را بر اساس آدرس منزل دسته‌بندی می‌کردند و از میان بچه‌های یک محله کسی که خانه‌اش دورتر بود را می‌گذاشتند سرِ صف. پرچمی به او می‌دادند که نشان مدرسه روی آن بود. صبح...

مدیران مد...

05:24
  • 2

  • 22 ساعت پیش
05:24
  • 3

  • 23 ساعت پیش
«نانِ مفت خوردن شکم فولادی می‌خواد. چک را بگیر ولی به یاد داشته باش که گاهی اوقات انجام ندادن یک کار خیلی پر فایده‌تر از انجام دادن اونه».نویسنده: مهدی میرعظیمیسایت های ما:www.ketabeyek.comwww.radioye...

«نانِ مفت...

05:04
  • 3

  • 23 ساعت پیش
05:04
  • 1

  • 23 ساعت پیش
تفنگ‌های آب‌پاش را پرکردیم و دویدیم توی کوچه. دختر بچه‌های هم سن و سال خودمون داشتند شش خونه بازی می‌کردند. روی آنها آب پاشیدیم و شش خونشون هم پاک کردیم. صدای خندمون کوچه رو پر کرده بود، بعضی از دختره...

تفنگ‌های ...

04:44
  • 1

  • 23 ساعت پیش
04:44
  • 3

  • 23 ساعت پیش
مردد بودم. داشتم با خودم فکر می کردم این زن جوان تو این شب سرد چه جسارت و شجاعتی داره، زن منتظر من نموند و در عقب رو باز کرد و تو ماشین نشست...نویسنده: مهدی میرعظیمیسایت های ما:www.ketabeyek.com...

مردد بودم...

04:28
  • 3

  • 23 ساعت پیش
04:28
  • 2

  • 23 ساعت پیش
محسن رو به بقیه کرد و گفت: گاهی نیازه که ما از تجربه دیگران الگوبرداری کنیم. لبخند همیشگی روی لب مرتضی نشست و شروع کرد به تعریف که تازه گواهینامه گرفته بودم. قرار بود از تهران به شیراز بیایم. با ذوق ن...

محسن رو ب...

04:34
  • 2

  • 23 ساعت پیش
04:34
  • 3

  • 23 ساعت پیش
چند شب پیش که برای افطار به خانه‌ی یکی از اقوام رفته بودیم وقتی سفره پهن شد یک نفر بلند شد و گفت: «آقایون وخانم‌ها کسی دست نزنه!» همه تعجب کردند و با نگاه‌های متعجبشان به دنبال دلیل کار او بودند....

چند شب پیش که برای افط...

03:11
  • 3

  • 23 ساعت پیش
03:11
  • 2

  • 23 ساعت پیش
گفتم: «این دختر خانم پول را دو دستی به شما داد و شما ندیدید». راننده خندید و راهنما زد و ماشین را نگه داشت. از تاکسی پیاده شد و دستش را روی سینه گذاشت و جلوی دختر خم شد و گفت:...نویسنده: مهدی میرعظیم...

گفتم: «ای...

05:13
  • 2

  • 23 ساعت پیش
05:13
  • 2

  • 23 ساعت پیش
گفت: «رفتم مرغ خریدم. امروز شده کیلویی شش هزار و دویست و پنجاه تومن». مرد پرسید: «مگر دیروز کیلویی چند بوده؟» جوان گفت: «شش هزار و صد و پنجاه تومن!» مرد با همان قیافه‌ی جدی گفت: «خوب عزیز دل من؛ انداز...

گفت: «رفت...

05:14
  • 2

  • 23 ساعت پیش
05:14
  • 1

  • 23 ساعت پیش
از پله‌های مدرسه که بالا می‌رفتم، پسر بچه‌ای را دیدم که مثل جوجه می‌لرزید و به کیف مادرش آویزان شده بود. بند کفشش باز شده بود و زیر پایش گیر می‌کرد. کل صورتش زیر ماسک گمشده بود و انگار سعی داشت چشم‌ها...

از پله‌های مدرسه که با...

06:56
  • 1

  • 23 ساعت پیش
06:56
  • 2

  • 23 ساعت پیش
نماز صبحم که تموم شد، تلفن هم‌زمان زنگ خورد. شماره‌ی برادرم افتاد روی صفحه. جواب دادم. صدای غریبه‌ای پرسید: با سرنشین‌های تویوتای آبی چه نسبتی داری؟ دلهره وجودم را گرفت. اسم تک تکشون رو پرسید....نویسن...

نماز صبحم که تموم شد، ...

12:11
  • 2

  • 23 ساعت پیش
12:11
shenoto-ads
shenoto-ads