توضیحات
آیا تاریخ اجتناب ناپذیر است؟ آیا چیزی به نام سرنوشتی از پیش مشخص وجود دارد؟ آیا ما به سوی هدفی مشخص و از پیش تعیین شده پیش میرویم؟ آیا ما میتوانیم جلوی پیشرفتن اتفاقات خاصی را بگیریم؟ هگل در مقدمهی کتاب «فلسفهی تاریخ» مینویسد: «تاریخ جهان هیچ چیز نیست مگر پیشرفت آگاهی از آزادی». هگل بر این باور است که آنچه که واقعاً در تاریخ در حال رخ دادن است، آشکار شدن تکامل «گایست» یا همان «روح» است. محرکِ تکامل روح، تضاد است؛ بهویژه تضادی که در الگوهای تکراری در سراسر تاریخ اتفاق میافتند. هگل این فرآیند را «دیالکتیک» مینامد. بنابراین افراد در طول تاریخ صرفاً مانند بازیگرانیاند که نقش خود را در پیشبرد داستانی ایفا میکنند که پایان مشخصی دارد: رسیدن به آزادی. بدینترتیب تنها افراد بزرگی همچون ژولیوس سزار یا ناپلئون در شکلگیری تاریخ نقش دارند و افراد معمولی همچون بازیگران سیاه لشکرند. اگر به هر دلیلی یکی از این افراد برجسته پیش از انجام وظیفهاش بمیرد، تاریخ تغییر نخواهد کرد بلکه فقط به تعویق خواهد افتاد تا شخص دیگری جای او را بگیرد. بلاهوتا در این مقاله سعی دارد تا به کمک داستانِ فیلم ترمیناتور و تلاش سارا و جان کانر برای جلوگیری از رسیدنِ روز رستاخیز، مفهوم تاریخ و منطق دیالکتیکی هگل را توضیح دهد. به نظر میرسد روز رستاخیز اجتنابناپذیر است و علیرغم تلاش کانرها نمیتوان مسیر تاریخ را تغییر داد. شاید حق با هگل باشد و تاریخ اجتنابناپذیر باشد اما باید به یاد داشته باشیم که به باورِ هگل فلسفه میتواند کمکمان کند تا گذشته را تنها در امری که اتفاق افتاده است درک کنیم؛ اما آینده را پیشبینی نمیکند.