چند روز بعد که زن جوان و پیرعابد، یکدیگر را دیدند، پیرعابد از او پرسید:
- مي دوني جادو يعني چه؟ مي دوني راه جادويي چه راهيه؟ مي دوني چرا آدما از جادو خوششون مي آد؟
زن جوان که نمي دانست چرا پیرعابد موضوع جادو و اين جور چيزها پيش كشيده چيزي نگفت و منتظر شد تا خودش توضيح بدهد. پیر عابد نگاه محبتآميزي به او انداخت و گفت:
- هر راهي كه ما رو به آرزوهايمان برسونه اون رو ميشه راه جادويي ناميد. ايمان، اميد و الهام بايد ما را به آرزوهامون و عشق برسونه. دانش و غذا مثل مهرورزي اجزاء تركيبي خود ما مي شن. اگه به مذاق خوش بيان، ميشه اونو بلعيد و جذب كرد. ولي اگه نه و با ما جور درنياد هر كاري هم كه بكنيم جذب بدن ما نخواهد شد...
نویسنده: فرنگیس آریان پور
اولین نفر کامنت بزار
زن جوان...
چه مدت به آن شكل نشست، نميدانست، حسا...
زن ناخودآگاه مثل يك عروسك كوكي دوباره به س...
زن به ا...
ناباوري اينكه در اين اتاق كوچك چوبي بدون د...
...با صداي هق هق از خواب پريد. لرزشي كه از گريه...
رایبود ...
راننده ...
هنوز آن را نديده بود ولي پاهايش به سمت آن در حر...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است