زن به اطراف خود نگاه كرد. مرد راست مي گفت. دو كيسه كنار دستش بود. زود از توي يكي از آنها شيشه ديگري آب در آورد و با ولع تمام نصف آن را نوشيد. بعد به بررسي محتويات توي كيسه پرداخت. مواد غذايي بودند. ناگهان همه چيز يادش آمد... يادش آمد كه امروز مهماني داشتند و او براي خريد به مغازه رفته بود و بعد از خريد سوار اتوبوس شده بود و بعد نمي دانست چطور سر از اين اتاقك تنگ چوبي درآورده بود.
نویسنده: فرنگیس آریان پور
کارگردان موزیکال: آناستاسیا د.آ.
اولین نفر کامنت بزار
ناباوري اينكه در اين اتاق كوچك چوبي بدون د...
...با صداي هق هق از خواب پريد. لرزشي كه از گريه...
رایبود ...
راننده ...
هنوز آن را نديده بود ولي پاهايش به سمت آن در حر...
...يكي ...
زلزلهاي مهيب رخ داد. نيمه شب بود. در اين كابوس...
امواج سهمگين و سياه با شدت تمام به فانوس دريايي...
تصميم خ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است