...و او از حادثههايي برايمان سخن ميگويد كه از زاويه نگاه امروزي همه رنج است و مرارت و سختي، او از پيكرهاي مجروح و سرها و دستهاي بريده و بدنهاي تكهپاره شدهاي ميگويد كه هرچه سرخي خون است را به یکباره به خاطر می آورد، او از كوره راههاي سخت و صعبالعبور كردستان ميگويد، از گرداني كه وقتي از عمليات برميگردد دستهاي بيش از آن باقي نمانده است، از زخمها و تاولهاي گاز نامرد شيميايي ميگويد و در انتها لبخند ميزند، لبخند نه، قهقه سرميدهد و با حسرت ميگويد چه روزگار خوشي داشتيم.
حاجي! كجاي اين قصههاي واقعي و افسانهوار تو خوش است؟ مگر چشمهاي تو نبود كه ديدند چگونه تسبيح خوشرنگ ياران و همسنگرانت پاره شد و هردانهاي به رنگ سرخ درآمد و برخاك افتاد؟ مگر گوشهاي تو نالههاي جسمهاي به خاك افتاده را نشنيده است؟ مگر خس خس سينه خردلي را نميشنوي؟ كجاي اين قضايا خوش بود؟ و او باز ميخندد بر درك ناقص من و ميگويد: "از دوست به يادگار دردي دارم كه اين درد به صدهزار درمان ندهم. "....
اولین نفر کامنت بزار
اين كپسول اكسيژن هم...
یک لحظه احساس کردم برق تمام وجودم رافراگرفت. خو...
مصاحبه با «سعيد كري...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است