اين كپسول اكسيژن همدم و همراز من است، سالهاست كه مرا از خفگي نجات ميدهد و دردهاي مرا ميشناسد. عضوي از خانوادهام شده است. هرگز فكر نميكردم سالها قبل كه در بيمارستان صحرايي «الحديد» واقع در منطقه اهواز در خدمت رزمندگان بودم چنين كپسولي در خانهام لانه كند، درد دل من را خوب ميداند....................سختترين يادگاريهاي دوران دفاع مقدس را در جسم خود دارد اما انگار هر سرفه او طنين ناقوس خوشآهنگ سرود ايستادگي است و مقاومت، هرچند اويس گمان ميبرد كه كودكانش را در دل شب خوابزده ميكند و موجب اذيت آنها ميشود، اما خوشا به حال آنها كه در لالايي زمزمههاي جنگ كه از سينه پدر آوا سر ميدهد، ميخوابند......
اولین نفر کامنت بزار
یک لحظه احساس کردم برق تمام وجودم رافراگرفت. خو...
مصاحبه با «سعيد كري...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است