توضیحات
اگر شما یا شخصی که می شناسید در کل زندگی درگیر وزنش بوده با این داستان آشنا هستید: تا جایی که یادم می آید همیشه اضافه وزن داشتم. هر رژیمی را امتحان کردم و هیچ چیز کار نمی کرد. ملخص کلام، داستان زندگی من هم همین بود.
وقتی 12 سالم بود، مادرم مرا به یک مرکز کاهش وزن برد و این اولین تلاش من در جهت کاهش وزن بود. یادم می آید در مدرسه توسط همسالان خود اذیت می شدم. اجازه داده بودم وزنم مرا از خیلی تجربه ها محروم کند. خیلی از مهمانی ها و مناسبت ها نمی رفتم.
هر زمان قرار بود آرزویی بکنم چه جشن تولدم و چه هر وقت دیگر چیزی که در ذهنم نقش می بست این بود: لاغر شوم. بیشتر از این راجب به جزییات گذشته نمی گویم، هدف این بود که بگویم هنگام بزرگ شدن دنیا را از چشمان یک فرد دارای اضافه وزن دیدم...