دلش میخواست امروز به جای آن همه تانک و سرباز اسرائیلی خشمگین، دویدن و فریاد خوشحالی بچههای قدونیمقد را بشنود. دلش میخواست که دوباره «ایمان حَجو»ی چهار ماهه را ببیند که به جای آن تن پارهٔ بیحرکت از زخم موشکهای انتفاضه دوم، پاهای سرخ و سفیدش را از لای قنداق بیرون بیاورد و بخندد. میخواست در آن هوای بهاری، بهار آزادی وطنش را دو روز مانده به تولدش جشن بگیرد.
نویسنده: مريم فولادزاده | ویراستار: نعیمه موحدی | گرافیست: زهرا پناهی | تنظیم صدا: استودیو آوایم
اولین نفر کامنت بزار
«رزان أشرف ألنجار» کانت أصغر ...
فقط داغ فاطمه (س) آن ق...
Razan A...
آرزو کرده بود که بعد از «وفاء»، دومین زن استشها...
«Razan Ashraf ...
دختران زیتون
شعری در وصف «ر...
این بار راوی قصهٔ «دکتر طاهره صفارزاده»...
«رَزان اَشرف نَجار»، جوانترین ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است