• 1 سال پیش

  • 503

  • 45:43
توضیحات

از پشت دیواری که درخت­ های «مورد» درست کرده بودن؛ دیدمش. یه پاشو به دیوار زده بود و داشت سیگار می­ کشید. بشکه­ ای که جلوی لاین به عنوان سطل زباله گذاشته بودن، از کمر دولا شده بود. انگار باز یکی از پسرهای همسایه سویچ ماشین باباش رو کش رفته بود و کوبیده بود بهش. تا حالا چند بار شهرداری مجبور شده بود بخاطر شیرین­کاری جوجه خروسای عشق شوماخر، جلوی دوست­ دختراشون بشکه­ های مخصوص زباله رو عوض کنه. می ­دونستم «مهدی» سیگار می­ کشه ولی همیشه یه جای خلوت پیدا می­ کرد. اون شب اما بدون هیچ ترس و نگرانی با هر پک، نصف سیگار رو دود می­کرد. آتیش سیگار توی تاریکی شب می ­لرزید. یه ماشین از پیچ خیابون رد شد. نور چراغش پردۀ سیاه رو از روی رامین کنار زد. خون از بین انگشتاش شره می­ کرد روی پیراهنش. صورتش منجمد شده بود. ترسناک بود! شبیه نارگیلا «سرندی­پیتی».



با صدای
بازندۀ شمارۀ یک

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads