دل برده زمن خطه ی زیبای نشابور
بند است دل من به دو صد جای نشابور
خیام از این خیمه و عطار ازاین باغ
بس در یتیم است به دریای نشابور
جان میشکفد هر دم از این جلگه ی سر سبز
دل نیز ز کوه فلک آرای نشابور
چندیست خدا قسمت من کرده و لطفیست
هم صحبتی مردم دانای نشابور
مشتاق بسی داشت ز شاهان و ادیبان
در طول زمان عشوه ی لیلای نشابور
می زیبد اگر چرخ به زیر آید و بنهد
بن مایه ی رفعت همه در پای نشابور
دیدی که چه سان بود و چه ها دید ز ایام
یاد آر ز تاتار و ز یغمای نشابور
ماندست پس از این همه دوران اثر ظلم
از سیلی ایام به سیمای نشابور
امروز از آن هیبت آن نام خبر نیست
امید بسی هست به فردای نشابور
جا دارد اگر ساد فریدون بنمایم
کو مست ترین بود ز سهبای نشابور
شاعر:دکتر اکبر شعبانی
موسیقی:استاد پرویز مشکاتیان
با صدای:پیام بخشعلی
این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگنامه ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو،غزلم شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد
گفتم...
این مثنوی حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگنامه ویر...