در این پادكست «كتاب شب» شنونده داستان دسته گل آبی اثر شاعر و نویسنده مشهور مكزیكی اكتاویو پاز با اجرای بهروز رضوی باشید.
در بخشی از این داستان میخوانیم؛
(از پلكان سبزرنگ به سرعت آمدم پایین. دم در، صاحب مسافرخونه كه مرد یك چشمی و ساكتی بود رو دیدم. روی چهارپایه حصیری نشسته بود و سیگار میكشید. چشمش نیمهباز بود. با صدای گرفتهای پرسید: «كجا میروی؟»
«میرم قدم بزنم. هوا خیلی داغه.»
«هوم، همه جا بسته ست، و خیابانهای این دور و ور چراغ ندارن، بهتره همینجا بمونی.»
شونههام رو بالا انداختم و زیرلب گفتم: «زود برمیگردم.»
رفتم توی تاریكی. اول چشمهام هیچ جا رونمیدید. كورمال كورمال كنار سنگفرش خیابون راه می رفتم. یه سیگار روشن كردم. یه دفعه ماه از پشت ابر سیاه آمد بیرون و نورش دیوار سفیدی كه بعضی از قسمتهاش خراب شده و ریخته بود رو روشن كرد)
برنامه «كتاب شب» كاری از گروه اخلاق و زندگی شهروندی است .
اولین نفر کامنت بزار
محتوایی پیدا نشد
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است